زنی که از دل رنج برخاست تا تکیهگاه دیگران شود
میان تمام داستانهایی که در ازدحام روزمره گم میشوند، برخی آنقدر پررنگ و بیادعا هستند که حتی سکوتشان هم فریاد میزند. این گزارش، بازتاب زندگی زنی است که خود با رنج بزرگ شده، اما دستهایش همیشه برای بخشیدن باز مانده است.

به گزارش دید روز، در میان کوچههای شهری که هر روز از کنار دردهای پنهان عبورمیکنیم، گاهی قصههایی دیده نمیشود، قصههایی که نه در رسانهها روایت میشوند و نه در قاب هیچ شبکهای جا میگیرند.
یکی از این قصهها، داستان زنی است که طعم نداری و بیخانمانی و روزهای سخت را چشیده، اما رنجها او را خم نکرده بلکه از او انسانی ساخته که امروز تکیهگاهی است برای دیگران.
او پس ازچندین سال زندگی مشترک زمانی که بسیاری از زنان چشمانتظار حمایت همسرهستند، ناگهان با زندگی تازهای مواجه شد، زندگیای که در آن باید هم برای خود مادری میکرد و هم برای خانهای که دیگر نبود ستون میشد. خانهای که روزی سقف آرامشش بود، تبدیل شد به خاطرهای دور امروز او مستاجری است که هنوز رؤیای داشتن یک خانه کوچک برای فرزندانش را در دل دارد؛ اما هرگز نگذاشته نبودنِ این رؤیا، زندگیاش را تلخ کند.
این زن اما فقط یک بازمانده نیست، او یک دوباره سازاست، کسی که با وجود تنگنای مالی و روزهای دشوارمسیرش را نه بر پایه شکایت، بلکه بر پایه فهم، مهربانی و همراهی با دیگران بنا کرده است. وی معتقد است «درد را فقط کسی میفهمد که خودش طعمش را چشیده باشد» و همین باور، او را به پناهگاهی برای زنان سرپرست خانوار، کودکان بیسرپرست و خانوادههای آسیبپذیر تبدیل کرده است.
با درآمد محدود و گاه حتی با قرض، و مشارکت های مردمی سبدهای معیشتی آماده میکند، کفش و لباس برای بچههایی میخرد که شاید مدتی است رنگ یک پوشاک نو را ندیدهاند.
برای دانشآموزان بیسرپرست یا بد سرپرست کیف و دفتر و لوازمالتحریر میخرد تا رویاهایشان در همان روز اول مدرسه نشکند.
حرفی از این کارها نمیزند در جمع دوستان اطرافیان چنان با اقتدار میایستد و زندگی می کند که انگار هیچ نیازی ندارد، آنها هرگز نمیدانند زنی که همیشه لبخند به لب دارد و دستگیر دیگران است، در نیمههای شب چگونه با دغدغه اجارهخانه، هزینه مدرسه فرزندان و فشار اقتصادی سر بر بالش میگذارد. هیچکس نمیفهمد زنی که به خانوادههای محروم کمک میکند، خودش گاهی برای خرید یک جفت کفش ساده برای فرزندش حساب و کتاب میکند.
او عادت ندارد «سر خم کند» یا از کسی توقع داشته باشد، عادت ندارد از سختیهایش بگوید،عادت ندارد رنجش را بهانه توقف کند.
زندگیاش را نه فقط مانند یک مرد، بلکه بیش از یک مرد اداره میکند، چراکه باید هم نقش پدرداشته باشد، هم مادر، هم نانآور، هم پرستار، و هم پشتیبان محرومان باشد.
این زن، نماد هزاران زن گمنامی است که در سکوت میجنگند، در بیصدا بودن میسازند و در حالی که خودشان به یک دست کمک نیاز دارند، با دست دیگر به دیگران زندگی میبخشند.
قصه او روشن میکند که قهرمانان همیشه در قابها پیدا نمیشوند، بعضی قهرمانان در دل روزمرگی و پشت درهای بسته زندگی میکنند، اما چراغ خانههای بسیاری را روشن نگه میدارند.
این گزارش ادای احترام است به زنانی که درد را به قضاوت تبدیل نکردند، تنگدستی را بهانه بیتفاوتی نکردند و با دستان خالی دلهای بسیاری را پر کردهاند.
نویسنده : فتانه ازانی



